تاریخ و برزن هایش...سرایی از طرق ناصری یا عهد کلاه پهلوی...خیال...وهم...واقعیت...نمی دانم...کدامین حالت متصور است...چمدون قهوه ای با قفل های فلزی اش را برداشته و بار سفر بستم...خالصه راه به دست گرفته سوار بر درشکه از میانه عهد ناصری گذر کردم...کودکی آویزان از درخت گردو...گردویی برایم پرتاب کرد و با چشمان درشتش به دنبال گردویی دیگر برای خود بود...یحتمل باغات سپهسالار است، در ادامه مسیر تابلوی کارخانه چراغ گاز نگاهم را به سمت خود می کشاند، شنیده بودم اولین کارخانه طهران بوده است و مسئول تامین روشنایی اندرونی ناصری...کمی جلوتر می خواهم از درشکه پیاده شوم...تا پای را از درشکه به بیرون می گذارم انگاری پرتاب می شوم چندین سال بعدتر روزگار احمدشاه قاجار...در مشهد...می‌خواهم ارابه ای دیگر خبر کنم تا به زیارت بروم در این مابین صدای نزاع دو نفر به گوش می رسد جلوتر رفته و گوش تیز می کنم...انگاری درشکه چی مابقی پولی که داده تقلبی است...صدای فریاد مرد به گوش می رسد ایها الناس بنگرید بر روی اسکناس به جای جمله قابل استفاده در مشهد فقط، نوشته قابل استفاده فقط در مشهد، تقلبی است مرد حسابی و درشکه چی که می نالد او هم از مسافر دیگری دریافت کرده است...به یاد می آوری جایی گویا خوانده بودی در این دوره اولین اسکناس تقلبی یافت می شود...پس از زیارت قصد ادامه مسیر می کنم دوباره نقشه یا همون خالصه را که دست می گیرم تو گویی چوب چراغ جادو است و به آنی در قزوین خود را می یابم و خالصه در دستم را خالصه قزوین با دست نوشته و مهر دکتر مصدق در زمانه کلاه پهلوی و در بلوک خاقان قریه حصار ارمنی می یابم...دیر شده است سفری میخواهم داشته باشم به دور ایران از طهران تا دانه به دانه آبادی و دیار های این اقلیم...این بار به دوره شاهیِ ولیعهدِ کلاه پهلوی نقشه ای می یابم از کل ایران...یک اثر هنری و چشم‌ نواز...دیگر چه بخواهم از این نقشه کامل تر و جامع تر که نشان دهنده مسیر سفرم و بناهای تاریخی اش خواهد بود انقدر جامع که حتی به تصویر کشیده است لباس های قبیله هایی که سُکنی دارند در مسیر و گذرم...یا نمایشگر راه های هوایی و راه آهن ها و بزرگراه ها تا با خیال آسوده انتخاب کنم شیوه نورد را در این سرا قدم هایت را مهمان کن به گذر از کوی و برزن های عهد قدیم از روزگار ناصری تا همین حوالی...کمی دورتر، کمی نزدیک تر